خاطره زایمان من ...
سلام پسرم اول از همه خدا را شکر میکنم که چراغ خونمونو با هدیه دادن تو بهمون روشن کرد دوم هم از همه دوستان برای لطفی که به من و رادینم دارن تشکر میکنم امروز 22 روز میشه که رادینم تو بغلمه خداییش هر چی که قبل از بارداریم دیر میگذشت الان نمیفهمم کی صبح میشه کی شب میشه ... دقیقا 22 روز پیش بود که مهمونی دعوت بودیم طبق معمول با ترس و لرز از زایمان زودرس حموم کردم موهامو سشوار کشیدم ارایش کردم و رفتیم مهمونی من و رامین و مامانم که یه ماه بود اومده بود به من سر بزنه و برگرده تهران که برای زایمانم که قرار بود 23 تیر باشه دوباره بیاد اما من که از ته دلم مطمئن بود زودتر جیگر گوشم میاد بهش گفتم مامانی اگه تو رفتی من زودتر زای...
نویسنده :
*R2cV*
14:31