رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

یکی یه دونه چراغه خونه

پسرم پاهای کوچیکشو به ماه نهم ماه انتظار گذاشت...

1391/4/6 21:41
نویسنده : *R2cV*
607 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر مامان خوبی عزیزم ؟؟؟

جات تنگ شده همه کس مامان؟؟اذیتی؟؟الهی بمیرم واسه دست و پاهات که الان مچاله شده عیبی

نداره مامانی روزها داره به لطف خدای مهربون زود میگذره فردا بلاخره اون روزی که کلیه منتظرشم

میرسه روزی که هفته ی 36 رو تمام میکنم و بدون ترس از زودتر اومدنت میتونم از روزهای باقیمونده لذت ببرم ...

یادمه وقتی مشکل داشتم و نا امید نا امید بودم دکترم بهم میگف اگه به هفته 36 رسیدی دیگه از هیچی

نباید بترسی !!! سرم سوت کشید اشک اومد تو چشمم گفتم دکتر کی میخواد بیاد هفته 36 ؟؟ اون

موقع فکر کنم هفته 24 بودم ...

اما گذشت خدا را شکر که به خیر گذشت

خدایا واقعا ممنونم از لطف بی کرانت که در حقم داشتی این که دلم رو نشکستی اینکه لحظه به لحظه در

کنارم بودی قول میدم منم بنده ی بهتری باشم ...

پسر نازم از شما هم ممنونم اینکه با وجود تمام مشکلات تنهام نگذاشتی محکم به دلم چسبیدی و

بزرگ شدی

وای خدا از چند نفر باید تشکر کنم خیلیا بهم لطف کردن از رامینم که با شادیه من برق ذوق رو

هر کسی میتونست تو چشماش ببینه و با اشک ریختن و نا امیدیم نگرانیش رو ...

چه روزها و چه شب هایی کنار تخت نشست و دلدارین داد در حالی که دل خودش پر از غصه بود

چه روزها که توی سرما و گرما برای سونو گرافی 4 5 ساعت سر پا نموند و حتی یه بار هم به روم

نیاورد .خدایا یعنی ممکنه این همه زحمتی که واسم کشیده رو یه روزی فراموش کنم ؟؟؟

الهی بمیرم واسش که به خاطر من نگرانیش رو به روش نمیاره اما من کامل میفهمم شبا تا تکون

میخورم هراسون با چشمهای متعجب میپرسه چیه ؟؟ کجا میری ؟؟طفلک میترسه همش ...

از مامان بابایی که چند ماه تمام جورم رو کشید و مثل دختر خودش تر و خشکم کرد

ایشالا خدا همشونو واسم حفظ کنه

گل نازم نمیدونی چقدر سبک شدم انگار یه بار سنگین رو از روی دوشم بر داشتن دیگه ترس ندارممم

امروز خانم دکتر بهم تبریک گفت . گفت دیدی هفته 36 هم اومد ؟ دیگه چیزیش نمونده تا 2 هفته دیگه

عملت میکنیم ....

وای باورم نمیشههههههههههههههههههههههههههههه داری میای

داری میای پیشم ارزومه ببینم موجود نازنینی که تو دلم بازی میکنه شیطونی میکنه چه شکلیه ؟؟؟

ایشالا سالم و سلامت باشی ایشالا آینده به خیر شی همه کس و کار مامان .

پسرم خیلی دوست دارم

شدید بهت وابسته شدم  جیگرم . جدیدا با دستم میتونم حس کنم بدنتو عاشق تن پاکتم مامانی

کی میای از نوک پات تا بالای سرت رو ببوسم ؟؟ کی میای دنیامو قشنگ تر کنی ؟؟؟

کی میای بشی مال خود خودم ...

بابایی دیشب میگفت سیما مال خود خودمونه دیگه بدون ترس و خجالت هر چه قدر بخوام بغلش میکنم

بوسش میکنم !

عشق مامان توروخدا تحمل کن این مدت هم بزار همه چیز به خوبی و خوشی و برنامه ریزی پیش بره

هر چند اگر خدا صلاح بدونه که باید زودتر بیای خوش اومدی قدمت رو روی جفت چشمهام میزارم

میوه ی دلم .

خدایا جز سکوت چیزی برای گفتن ندارم میدونم خودت بیشتر از من هوای رامینم و رادینم رو داری

عاشقتم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بهارا
6 تیر 91 22:36
عزیزم.....خیلی قشنگ نوشتی...بوسسس
nikoo
6 تیر 91 23:53
خدایا،اگه عمو رامین نبود خالم چکار میکرد؟؟؟؟؟یا مامان و باباش؟؟؟؟همیشه وقتی حرف از دوری خالم میشه نگرانش میشمو گریه میکنم. اما به خودم اطمینان میدم که جاش امن امنه. خدایا سایه ی این فرشته هارو از سر خاله و عزیز تر از جونم کم نکن. امین
بهار
7 تیر 91 12:22
ایشالله به سلامتی و به موقع بپره بغلتونعکسشو زود بذارین ببینیمش رادینی جونو
مریم جونن
7 تیر 91 16:49
وای سیما جونننننننننن،واقعا قشنگ نوشتی عزیزم ایشالا این ماه آخر رو هم به سلامتی بگذرونی و رادین نازتم به سلامتی بیاد بغلت