رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

یکی یه دونه چراغه خونه

پسرم بیا بهم قول بدیم قدر بابا رامین رو بدونیم ...

1391/2/8 15:34
نویسنده : *R2cV*
674 بازدید
اشتراک گذاری

همیشه نوشتهام از همین جا شروع میشه از یه سلام

سلامه یه مامانه منتظر و دل نگران به دلیل نفس کشیدنش واسه زندگی به کسی که ثانیه ها و 

دقیقه هاشومال خودش کرده به کسی که اینقدر واسم عزیزه که حتی نمیتونم یه لحظه ازش غافل شم

هر بار میخام یه جور دیگه شروع کنم نمیشه که نمیشه ... 

سلام ادم کوچولوی من سلام پسر هوشیار خودم که مطمئنم همه چیزو میفمی بخدا از خودم

نمیگم ازحرکاتت میگم مامانی

تا بابایی صورتشو میزاره رو شیکمم مثل نگهبانا تو دلم میچرخیو هر جا احساس خطر

کنی لگد میزنی بخدا خیلی جالبه یه بار زدی ما شک نکردیم 2 بار 3 بار بعد فهمیدیم داری به صورت

بابایی که چسبیده به شیکمم واکنش نشون بابا هم از ذوق نمیدونی چه کار میکرد هر چی بهش میگفتم

عزیزم توروخدا بچمو حرصش نده ول کن نبود توهم که کم نیوردی به جون خودم پشت سر هم و بدون

وقفه با لگد میزدی تو صورت بابایی .

پسر گلم مگه بچه های خوب باباهاشونو میزنن؟خیلی کار زشتیه مامانی

 حتی واسه بازی هم نباید از این کارا کنی بابایی که این همه دوسمون داره بابایی که به خاطر

من وتو ناهار نخورده از اداره میره واسمون نوبت سونو بگیره 4 ساعت دور خودش میچرخه شبا از پا

درد هی ناله میکنه ولی حرفی نمیزنه دلت میاد با پاهای نازت بزنی تو لپ بابا؟

لپ بابایی رو باید هی تن تن بوس کنیم ...

طفلک بابایی هم هی میگه پسرم اونجا جای شماست من که نمیخام اذیتت کنم دوست دارم میخام

پیشت باشم . نترس پسرم کاری باهات ندارم...

اوایل که باورت نمیشد اما الان کم کم داری باور میکنی و بابایی جون وقتی صورت میزاره مثل سربازا تو

دلم رژه نمیری تا ببینی بابایی طفلک کجاس تا هی بزنیش و بیشتر با بابایی بازی میکنی

بابایی هم هی میگه ماشالا ماشالا چه قویه پسرم چه ضربهاش محکمه ...

خدایی بیا قدرشو بدونیم بیا همه تلاشمونو کنیم ازمون راضی باشه آخه خیلی مظلومه خیلی کم

توقعه...

به جون خودت که همه زندیگیمی روزی نیس که از ذوقت اشک نیاد تو چشمهای مهربونش

همش میگه این پسرمه مال خودمه از گوشتو خونه خودمه ...

منم خیلی خوشحالم که اینقدر دوست داره که اینقدر واسش مهمی  ایشالا توهم در آینده میشی باعث

افتخارش همون طوری که خود بابایی باعث سربلندی و افتخار مامان باباش شده ...

باشه پسرم؟

آفرین عزیز دلم  آفرین پسر مودب خودم

من و بابایی عاشقتیم و حاضریم واسه خوشبختیت هر کاری کنیم ...

خدای مهربونم مرسی که منو یادت نمیره مرسی که هوای پسر کوچولومو داری

خدایا من خیلی کوچیکم تو به بزرگیت منو ببین

خدایا حافظه رامینم و رادینم باش

عاشقتم...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

مامان سوگل
8 اردیبهشت 91 20:44
آمین مامان مهربون خدا حافظ رامین و رادین جونت باشه، امیدوارم که سه ماه دیگه که رادین جون تو آغوش گرم باباییش داره خودشو لوس میکنه خوشحال باشی و از مهربونیش بنویسی، اونم اگه ضربه میزنه اینه که میگه بابایی مهربون دوست دارم نه اینکه ضربه از سر زدن بابایی گلش باشه، بچه ها همه عاشق پدر و مادراشون هستن، مخصوصاً باباهاشون که قهرمانترین آدمای دنیا هستن، فکر میکنن هیچکی زورش از باباشون بیشتر نیست. مخصوصاً بابایی مثل بابای آقا رادین کوچمولو که هم قوی هستش و هم پر از احساس پدرانه که کمتر پدری احساسش رو به این شکل نثار فرزند منتظر به دنیا اومدن میکنه، خدایا حافظ آقا رامین عزیز باش. وای کی میاد این گل پسر که قیافش رو ببینم انقدر دوست دارم که ببینمش.
nikoo
9 اردیبهشت 91 20:42
رادین کاش واقعامثل بابات باشی.بعدهم پسمل خالم ابراز علاقه میکنه.
ziba
12 اردیبهشت 91 4:41
من نميفهمم چرا بايد بخاطر يك ديوانه كه خودش رو منتقد معرفي ميكنه از ديدن قشنگترين صحنه هاي خدا محروم بشيم؟ اين تصاوير قبل از اينكه به اون قول كوته فكر تحريك كننده باشن نوعي زيبايي شناسي در اونها وجود داره كه بيمارهاي مثل اون اون آقا از ديد ديگري ميبيننش. بيزحمت تصوير رو بذاريد و به نداي قلبتون گوش كنيد نه به راي يك آدم بيشخصيت كه قصد به قول خودشون ارشاد همه رو به ديد مضحك خودش داره. سپاس
مامان سوگل
17 اردیبهشت 91 9:16
سلام خانوم، چه خبر چه احوال؟ نیستید کم پیدا شدید؟ نگرانتون شدم
مامان سوگل
17 اردیبهشت 91 9:27
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد من برایت دعا می کنم که گل های وجود نازنینت هیچگاه پژمرده نشوند برای شاپرک های باغچه ی خانه ات دعا می کنم که بال هایشان هرگز محتاج مرهم نباشند من برای خورشید آسمان زندگیت دعا می کنم که هیچگاه غروب نکند
اسما
21 اردیبهشت 91 0:19
الهـــــــــــی که رادین نانازی هم به بابای مهربونش بره .. خدا هر جفت شونو واست نگه داره عزیزم... دلم که واست تنگ میشه یهو میام اونجا ...
وروجک مـــــــــــــــــــــــا
23 اردیبهشت 91 0:53
و خداوند زن را نمک زندگی آفرید تا مرد را از گندیدگی نجات دهد ! روز زن مبارک !
مامان سوگل
23 اردیبهشت 91 0:57
تمام عالم امکان فدایت ای مادر تمام عمر میکنم دعایت ای مادر تمام روزی من از دعای خیر تو بود وحاضرم که دهم جان برایت ای مادر چه خواب های قشنگی زقصه های تو دارم وتا ابد من مسکین گدایت ای مادر چه گیسوان سپیدی چه درد های زیادی واز خدا طلبم من شفایت ای مادر چه رنج ها که کشیدی برایم ای مادر چکار کرده ام عمری برایت ای مادر هزار بوسه به دستت برای این همه مهر هزار یاس سپیدم به پایت ای مادر روزت مبارک
مامان طاها
23 اردیبهشت 91 15:26
سلام مامان آینده روزت مبارک. خوبی؟چرا چند وقتیه خبری ازت نیست. مواظب خودت باش.
تینا
25 اردیبهشت 91 12:58
سلام یه سوال ؟ از کی حرکات نی نی رو حس کردی؟ اولاش چه جوری بود و چقدر حرکت میکرد؟یعنی هر چند وقت حرکت میکرد؟ مرسی که جوابمو بدی برام ایمیل بزن مرسی