فدای پسر مودبم شم الهی ...
سلام ماهی کوچولوی مامانی . خوبی پسر مهربونم؟
مامانی جونم فردا 25 هفته ی تمام میشه که تو دلم نشستی عاشقتم که اینقدر مودب و ملیحی با مامانی میخوابی با مامانی هم بیدار میشی ...
دورت بگردم که هر روز صبح پا میشی با بابا رامینت خدافظی میکنی بعدش دوباره مثل فرشته کوچولوها میخابی
عزیزم مامانی هنوز استراحت مطلقه خیلی کلافه کنندست گاهی واقعا بغض میاد تو گلوم که چه ارزوهایی واسه بارداریم داشتم اما همش به باد رفت ... اما همین که میبینم سالمی همین که میبنم دارمت واسم یه دنیا میارزه همه ی سختیام فدای یه تار موی کوشمولوت
بابایی همش بهم میگه بعدا همه اینا رو برای رادین میگم تا قدرتو بدونه آخه مامانی اصولا اروم نیست همه دلشون میسوزه که اینقدر اروم و کسل شدم
بازم خدا را شکر که بابایی رو دارم خونوادش رو دارم که واقعا مثل کوه پشتمن الهی بمیرم برای باباییت که تا صبح 100 بار با من بیدار میشه هر بار بخام پا شم دستمو میگیره لباس تنم میکنه خلاصه همه جوره اذیتش میکنم
ولی در کل حتی نمیتونم یه جایی رو پیدا کنم راحت باهات حرف بزنم همش یکی هست منم روم نمیشه واست قصه بگم یا شعر بخونم البته توی دلم همش باهات حرف میزنمااااااااا میشنوی تو ؟
خدا کنه همشو بشنوی مامانی باید باید باید وقتی بدنیا اومدی به امید خدا تمام زحمات بابایی و مامان باباش و عمه مریم و عمو معین رو جبران کنیم واقعا جور ما دوتا رو همه جوره کشیدن بابابزرگ حتی لیوان ابم رو دستم میده که خم نشم اب بریزم هی تن تن واسم هندونه میخره میدونه دوس دارم خیلی خوب و مهربونن ایشالا به دنیا میای باهم همه ی زحماتشونو جبران میکینم ایشالا ....
خدای مهربون خیلی دوست دارم واسه ی همه ی چیزایی که بهم دادی و من در عوضش هیچ کاری نمیتونم واست بکنم
خدایا میدونی اولین امیدم توی این زندگی هستی پس نا امیدم نکن
با دستهای مهربونت دست پاک پسرمونو بگیر و مثل همیشه مراقبش باش