پسرم باهوشههههههههههههههههه ...
یعنیا اگر در دسترسم بودی میخوردمت واسه بابایی هم هیچی نمیذاشتم اخه شیرینیم حدی داره؟جیگر بودنم حدی داره.
دیروز که بابا رفتیم پیش دکتر جون بازم صدای قلبتو شنیدم درد و بلای اون باهوشیت مامانی که تا صدای قلبتو میشنوی فرار میکنی میری یه جای دیگه حالا تو هی فرار میکردی خانمه هی دنبالت میکرد اخرشم پسرم برنده شد اینقدر با دکتر خندیدیم اخره سر دکتر به خانمه گفت ولش کن اذیتش نکن ماشالا صدای قلبش خوبه وقتی هم واسه بابا جون تعریف کردم میخندید با یه حالتی میگفت پسرم باهوشه خوب ...
تصور کن تو ماشین بودیم داشتیم بر میگشتیم خونه بابایی هم احساساتی شده بود توی همون وضع میگفت سیما الان میفهمم بابام چرا اینقدر قربون صدقم میره خودشم هی تند تند قربون صدقت میرفت باور کن از ذوق میخاست گریه کنه که خودم اوضاع رو جمع و جور کردم لاقل به کشتنمون نده ....
مامانی هر وقت که نوبت دارم پیش دکتر از کلی قبلش تو کفم تا بیام صدای قلبتو بشنوم اما سخت ترش وقتیه که دراز میکشم تا خانمه بیاد و دستگاشو روشن کنه همین که اولین توپ توپه قلبتو میشنوم یه نفس راحت میکشم توی دلم میگم الهی شکر و دیگه ذوق میکنم