بدون عنوان
سلام می می نی کوچولوی مامانی
باورم نمیشه که این همه مدت نیمدم وبلاگتو آپ کنم
مرسی از همه ی دوستان مهربونم که با وجود بی معرفتیه من بازم میان به وبت سر میزنن و واست نظر
میدن و من دلم واقعا به همین نظرها خوشه ...
و اما تو پسر گلم
امروز 8 آذر چهار شنبه ساعت 12:50 ظهر
عشقم تا 5 ماهگیت به تعداد انگشتهای کوچولوی تپلت باید صبر کنیم دقیقا 10 روز دیگه ...
روزها داره خیلی سریع تر از اون چیزی که من و پدر جون فکر میکردیم میگذره هر روز داری بزرگ تر میشی
و البته دانا تر گاهی اوقات وقتی یادم میاد که چه قدر کوچولو و نحیف بودی و با الانت مقایسه میکنم
موهای تنم سیخ میشه و همون موقع خدا را شکر میکنم که بهم این فرصت رو داده تا بتونم لحظه لحظه
بزرگ شدن موجودی که ماهها توی دلم بود و از وجودم تغذیه کرد رو ببینم و لذت ببرم
بزار از شیرین کاریات بگم ...
اول از همه اینکه بلاخره تونستی دمر شی
داری تمام تلاشت رو میکنی که بشینی خیلی باحالی دورت بگردم پدری میزارت رو پاش و تو هی
میشینی به قول پدر جون میگه پسرم داره دراز نشست میره
وقتی بغلت میکنیم من و پدری مثل گربه ی ملوس هی صورتت رو میمالی رو سینه هامون و سعی میکنی
طوری صورتت رو میمالی که بینی ات قرمز میشه فدات شم
خیلی وقته یاد گرفتی عینک پدری رو از رو چشمش بر مداری میندازی اون طرف
جدیدا به لب تاپمن علاقه مند شدی و واسش گریه میکنی میدم دستت با تمام زورت با مشت میزنی
روی کیبردش الهی قربونت برم
موقع شیر خوردن با دو تا دست قشنگت شیشتو میگیری میبری دهنت سیر هم شی همون جوری
از دهن کوجولوت درش میاری
موقعی که داری شیر میخوری با دست لطیف و نرمت هی صورتمو ناز میکنی و توی چشمام نگاه میکنی
منم هی تن تن انگشتات رو میبوسم
با خوابیدنت هم که فیلمی داریم تا معین و هایده گوش ندی نمیخوابی
اواز میخونی واسمون ماهم هی کیف میکنیم گاهی اینقدر جدی حرف میزنی که از خنده میمیریم
خیلی شیرینی خلاصه عمرم
بزار بقییه ی توضیحات رو با عکس بدم ...
آقا رادین با لباس علی اصغر(ع) روز عاشورا
مامانی ببخشید لباست استیناش اینقدر بلنده خوب چه کار کنم همینم به زور گیرش آوردم
دردوبلای پاهات که همیشه میندازی رو هم حتی توی خواب
نمیزاری عکساتو بزارم نفسم ...
خدایا باهام قهری ؟
منو ببخشو تنهام نزار
دوست دارم
رامینم و رادینم رو به خودت میسپارم