بدون عنوان
سلام عزیز دل مامانی
سلام پسر شیطونم
سلام فدای چشمای نازت که هر لحظه بیشتر عاشقشون میشه
مامانی رو ببخش که دیر به دیر وبلاگتو اپ میکنه اخه ماشالا هزار ماشالا فرصت نمیدی بهم ...
گلم ببین روزها داره چه زود میگذره ...
از اومدنت 50 روز میگذره 50 روزه که روزام با تو شب میشه شبهام با تو صبح میشه
خیلی خوردنیو و شپولی شدی
جدیدا یاد گرفتی سرت رو راحت میچرخونی
باهات حرف میزنم یه لبخند کوچولو بهم تحویل میدی که واقعا خوردنی میشی
عزیز دلم همیشه گرسنه هستی و میخوای می می بخوری اینقدر میخوری که تا کلی از ته گلوت صدای
غل غل میاد وقتی دوباره میخوای من بهت نمیدم از اون جیغای ناز میکشی وقتی بازم بهت نمیدم با بغض
توی چشام نگاه میکنی اینقدر مظلوم میشی که دیگه مقاومت کردن واسم سخت میشه و بازم بهت
می می میدم یا وقتی پستونک رو بهت میدم تا گول بخوری با تمام توانت پرتش میکنی از دهنت بیرون
یا عق میزنی
خلاصه برنامه ها داریم با تو دردت به جونم
از اینکه لباستو عوض کنم متنفری اینقدر غر میزنی و کریه میکنی که واسه من سخت ترین کار شده
خلاصه خیلی باحالی ...
گل مامانی قراره شنبه 4 شهریور بعد از کلی بریم تهران خونه ی بابابزرگ
اخرین باری که رفتم تهران تو توی دلم بودی و من نمیدونستم واسه تعطیلات عید غدیر بود
یادش بخیر
عزیزم خیلی ازت ممنونم که اومدی معنی زندگی واسم عوض شده نمیخوام بهت دروغ بگم نمیخوام بهت
بگم همه چیز خوبه ...
چون واقعا عادت به شرایط جدید خیلی سخته گاهی احساس میکنم خسته شدم و دلم میخواد
زود تر بزرگ که شاید محدودیتهای منم کمتر شه
گاهی دلم میخواد یه نفری بود تو رو میگرفت و شیرت میداد که یه روز فقط یه روز بخوابم
اما بعدش تو یه لبخند میزنی و همه چیز یادم میره اون موقع دلم میخواد همیشه همین قدر بمونی
همیشه پاک و معصوم و بی گناه ...
الهی فدای اون خنده هات شم که همه ی خستگی رو از تن من و بابایی در میاره مخصوصا اوناییش که
قهقهه میزنی
ایشالا که همیشه خندون ببینمت عزیزم ...
خدایا
خدایا
خدایا
چی بگم ؟
فقط همینو میگم که امیدوارم لایق این همه لطف و مهربونیت باشم
واقعا دوستت دارم و اگه نبودی نمیدونم باید به کی تکیه میکردم
خدایا مراقب رامینم و رادینم باش