کابوس شیشه ...
سلام سنجاب کوچولوی مامانی
عزیزم 3 ماهگیت مبارک
خدا را شکر که داری هر روز بزرگ و بزرگ تر میشی هر چند واسه شیر خوردن داری اذیتم میکنی
عشقه من از روزی که ختنه کردی با می می خوردن هم مشکل پیدا کردی اولا که اوایل میمیو نمیگرفتی
اصلا اما با تلاش های من دوباره میمی خوردی اما از همون موقع اشتهات خیلی خیلی کم شده
خدا میدونه چقدر گریه کردم چقدر غصه خوردم
باور کن اسم شیشه شیر میومد بی اختیار میزدم زیر گریه
هنوزم نمیدونم ...
دلم نمیاد اون قیافه ی نازت رو وقتی داری میمی میخوری نبینم
دلم نمیاد نبینم که با دستهای کوچولوی نازت یقه ی لباس مامانی رو گرفتی
دلم نمیاد نبینم وقتی لوست میکنم خجالت میکش و از دهنت شیر میزه بیرون
رادینم نفسم توروخدا تو هم با من یکم راه بیا باور کن که الان نزدیک به یک ماهه دارم تلاش میکنم
همه ی زنگیم این شده شیر بخوری و اذیت نشی
دارم کم میارم پسرم
کابوس شیر نخوردنت و شیشه داره روانیم میکنه
هر چند که اگه تو پیروز شی و شیشه بهت بدم نمیزارم از شیر مادر محروم بمونی
هر جوری شده حد اقل تا 6 ماه شیر خودمو میدوشم و تا اونجا که برسه بهت میدم
عزیز دلم چه روزهایی که از صبح باهات کلنجار رفتم واسه شیر و به خودم اومدم و دیدم ساعت 2 ظهره
من هنوز صورتمم نشستم ...
خلاصه اینو بگم که حلالم کن فک میکنم مبارزه بیشتر از این برای هر دومون خطر داره
وقتی من همش حرص بخورم و استرس داشته باشم اون شیر روی توهم اثری خوبی نداره
جدایی تو از اغوشم خیلی سخته خیلی ...
یک لحظه مطمئن میشم که شیشه بهت بدم اما بازم با دیدنت پشیمون میشم
نمیدونم خودخواهیه یا نه ؟؟؟؟؟؟
اما واقعا غصه داره
من همش منتظر اون لحظه بودم که عاقل شده باشی و بعد از بازی بدویی بیای تو بغل مامانت که با
میمی خوردن خستگی از تن کوچیکت در بیاد و ارامش بگیری
خدایا تو کمکم کن راه درست رو نشونم بده نمیدونم چی درسته نمیدونم صلاح توی چیه
پسرم چی واسش بهتره ؟
بخدا خسته شدم از بسکه خواب رو بهت حروم کردم مجبورم توی خواب بهت شیرمو بدم که هی خوابت
میبره و منم هی باید تکون تکونت بدم تا بیدار شی و توی هواب و بیداری میمی بخوری ...
خدایا دوست دارم
تنهامون نذار