دومین ماه با هم بودنمون هم تموم شد ...
خدایا شکرت امشب 2 ماه از شیرین ترین تجربه ی زندگیم میگذره
خیلی دوسش دارم خیلی
دلم میسوزه میبنم اینقدر بی پناه و معصومه اینقدر بی زبونه که حتی نمیتونه بگه گرسنه اش شده
خدایا :(
بغض تو گلومه دلم میخواست هیچ کس توی اتاق نبود و گریه میکردم
هم دلم میخواد این روزها زود بگذره و پاره ی تنم اینقدر ضعیف و نحیف نباشه ...
هم دلم میخواد همیشه همین طور معصوم و پاک بمونه و همیشه بتونم با بغل کردنش با بوسیدنش
با لالایی خوندن واسش ارومش کنم و بهش بفهمونم چقدر میتونه بهم تکیه کنه
چه پروسه ی جالبی رادین به من و من به رامین و 3 تاییمون به تو تکیه کردیم
هر ماه همین موقع هوام عوض میشه دلم خالی میشه یادم میاد به اون شب قشنک که عزیز دلم
3 هفته زود تر پاشو روی زمین گذاشت
چقدر عوض شده همه چیز چقدر حس های جدید رو هر روز دارم تجربه میکنم اینقدر زیادن که
خیلی اینکه بهشون عادت کنم اذیت میشم
خیلی روزها داره زود میگذره (دلم خیلی گریه میخواد)
هنوز شبی که فرداش میخواستم برم کلاس اول یادمه چقدر دنیایه کوچیکی داشتم
نمیدونم کی گذشت و خودم بچه دارم
به قول بابام میگه تو کی بزرگ شدی؟کی ازدواج کردی ؟کی بچه دار شدی؟؟
خودمم باورم نمیشه یه موجود نازنین یه فرشته ی زمینی رو باید بزرگش کنم
باورم نمیشه منم یه مادرم م م م م م م م م م م م م م
گاهی وقتی به رادینم میگم پسرم یهمو یه جوری میشم یه حسیه که تا کسی مادر نشه فکر نکنم
درکش کنم
با اینکه خیلی خسته ام با اینکه هنوز کاملا به شرایط جدیدم عادت نکردم اما خیلی خوشحالم که دارمش
پسرم
رادینم
بهانه ی من برای زندگیم خیلی دوست دارم
مامانی 2 ماهگیتو بهت تبریک میگم
الهی بمیرم که پس فردا 18 شهریور واکسن دو ماهگیتو با 1 روز تاخیر بزنی ...
ایشالا اذیت نشی فدای چشمات بشم
درد چشمای براق پاکت به چشمام
درد چشمات که همه ی زورتو میزنی باهاشون باهام حرف بزنی
به زودی میام عکس میزارم و از شیرین کاریات مینویسم
خدایا ازت دور شدم تو از پیشم نرو
بعضی اوقات خیلی احساس تنهایی میکنم و دلم به تو خوش میشه
تنهام نزارررررر
مراقب عشقم و پسرم باش