خدایا شکرت
الهی دورت بگردم شیرین عسلم
عاشق بند بند وجودتم پسر نازم
نمیدونم از کجا بگم ...
نمیدونم که میتونم با کلمات بهت بگم چقدر دیوونتم یا نه ؟؟؟
قبلا از هر مادری میشنیدم که به بچش میگفت هر روز که میگذره بیشتر عاشقش میشه اما نمیفهمیدم
یعنی چی ؟
الان با تمام وجودم حس میکنم سنجاب من هر لحظه بیشتر از قبل بهت وابسته میشم
عزیزم مرسی که اومدی مرسی که تنهاییهامو با خندهای شیرینت پر کردی
اینقدر شیرین کاری میکنی که نمیدونم از کجا بگم ...
چیزی که با دیدنش قلبم میلرزه از خوشی اینه که تا بغلت میکنم با انگشتهای کوچولوت یقه ی لباس مامانی رو
میگیری منم هی تن تن میبوسمشون
یاد گرفتی هر کاری میکنیم ادامونو در میاری البته صداها رو ...
بابایی سرفه میزنه شما هم پشت سرش سرفه میزنی یا صداهای مختلف در میاریم اونا رو هم تکرار
میکنی ...
مادر جون واست لالایی میخونه گریت میگیره
وقتی خوابت میاد با انگشتم اروم میکشم روی ابروت و بین ابروهات زودی لالا میکنی
باهامون حرف میزنی خیلی قیافه ی جدی به میگیری که ادم واقعا خندش میگیره
از اینکه صورت نازتو بشورم بیزاری فوری جیغ و واویلا راه میندازی
خلاصه با همه ی کارات دل ما رو میبری و بیشتر تو دلمون جا میکنی
دور سرت بگردم عزیز دلم
خیلی دوست دارم
دستای کوچولوت رو به دستهای بزرگ خدا میسپارم
خدایا مراقب رادینم و رامینم باش