رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره

یکی یه دونه چراغه خونه

خدایا شکرت

1391/5/10 14:18
نویسنده : *R2cV*
725 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مرد کوچولوی مامانی

سلام پسر 25 روزه ی خودم

دیگه نمیخواد حالتو بپرسم عزیز دلم چون لحظه به لحظه دارم لمست میکنم میبینمت

جیگر مامانی اگه خدا تو رو بهم نمیداد چه کار میکردم ؟؟

خودت میدونی مامانی توی این شهر غریبه و مامانش پیشش نیست و تنهایی باید تو رو نگه داره البته بابا

رامین به اندازه ی 1000 نفر کمک حالم هست اما صبح ها که تنهام یکم اذیت میشم

البته تو دسته گل مامانی هستی و اذیت نمیکنی و بد قلق بازی در نمیاری اما تا مامانی عادت کنه یکم

طول میکشه

تو رو خدا مامانی رو ببخش تا یه سرفه میزنی بی هوا و بدون دقت از زمین بلندت میکنه محکم میزنه تو

پشتت بخدا خیلی میترسم ...

مامانی دور اون چشمهای نازت بگرده که همه زندگیم شده از همون موقع که به دنیا اومدی پیزی معلوم

نبود اما دکتر گفت ترشح داره و قطره داد منم چند روزی ریختم و خوب بودی تا پریشب که یهو چشمت

چرک کرد خیلی ترسیدیم الهی برات بمیرم مامانی که چشم قشنگت کوچیک شده بود و هی بهم

میچسبید منم هی گریه میکردم و دعات میکردم

اما به لطف خدا که همیشه سایش روی خانواده ی 3 نفریمون هست الان خوبی ...

اما از شیرین کاریهات بگم ...

دیشب بیدار بودی بابایی بهت میگفت اقا بگیر بخواب ما هم میخوایم بخوابیم تو هم با دقت به بابایی

نگاه میکردی بابایی چشماشو بست ببینیم چه کار میکنی که بعد از چند ثانیه یه صداهایی از

خودت در میاوردی که یعنی نخواب باهام حرف بزن ...

بابایی چشم باز کرد دید شما هنوز داری نگاه میکنی دوباره چشماشو بست توهم دوباره صداش میزدی

درد این باهوشیت به قلبم مامانی

دیروز صبح بابایی برد بشوره پاهاتو همون طور که دهنت نزدیک بازوی بابایی بود دست بابایی رو مکیدی و

کبودش کردی ...

بابایی اینقدر ذوق کرد و قربون صدقت رفت

یه بار دیگه هم صبح زود بیدار شدی یه کم سر صدا کردی و با چشمهای باز منتظر بودی یکی بیاد بغلت

کنه ماهم داشتیم نیگات میکردیم ببینیم چه کار میکنی

دیدی نه خیر خبری نیس یکم نق زدی اما گریه نکردی دیدی بازم خبری نیس

یکم گریه کردی اما نه شدید دیدی نههههههههههههههههههههه خیر هنوز هم خبری نیس

یکم اروم ایستادی و دیدی از ما ابی گرم نمیشه خودت دستت رو کردی تو دهنت و ملچ ملوچ راه انداختی

انقدر با بابایی خندیدیم و ذوق کردیک که حد نداره

خدایا واقعا شکرت واسه رادینم

خدایا دلم رو نشکن

دوست دارم عشقم و جگر گوشم رو به دستهای مهربونت میسپارم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

نیلوفر
10 مرداد 91 15:15
سلام این پسر خوشگله با تعریفایی که مامانش کرد دل مارو برد که، ایشالا همیشه تنش سالم باشه و لبش خندون
بهار
10 مرداد 91 16:33
وای نی نی ها وقتی دستشونو با سرصدا میخورن خیلی ناز میشن ایشالله زیر سایه پدر مادر سالم باشه
اسما
10 مرداد 91 21:00
آخیییییییییییییییییییی سیما جونم. الان اومدم وبت ف به خدا چند روزه به فکرت بودمو همش حساب کتاب میکردم میگفتم یعنی سیما زایمان کرده ؟ اره دیگه برم وبش ببینم رادین نانازمو ..که الان اومدم دیدم 25 روزه اس ، شوکه شدم ..عزیزممممممممممم جیگرشوووووووووو برم من ...خیلی ملوس ، هزارماشالله ، چشم بد ازش دور باشه . خیلی خوشحالم واست که به سلامتی رادین نازت اومد بغلت . از طرف من اون پاهای کوچولوشو یه دنیا ببوس
nikoo
11 مرداد 91 12:20
بذاربمکه یعنی که چی؟؟؟؟؟؟وای خاله وقتی داشت میخوندم فهمیدم چه کار کرده تابغلش کنی!!!!!!توهم که دیگه این بچ هرو کشتی اههههههههههه!!!!!!!!!!!!خاله مامان اینا میخوان بیان .تومیخوای بیای یا اونا بیان چون میدونی که مااگر باشما برنگردیم کرمانشاه دیگه مامانم نمیاد .
مریم جون
11 مرداد 91 15:19
خدارو شکر که انقد خوشحالی سیما جونم آقا رادین ماهم که حسابی شیطون شده جیگر طلاااااااااااا سیما من عکس میخوام بازم عکس رادین نازو میخوام از طرف من ببوسش
دخملیـــــــــــ شکلکــــــ
15 مرداد 91 13:52
ای جااااااااااااااااان اینقده براتون خوشمزه گی در بیاره که بخورینش منم غریبم....تو همسایگیتونهمدان