رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

یکی یه دونه چراغه خونه

دیگه واقعا اخراشههههههههههههه ...

سلام مرد کوچیکم خوبی مامانی ؟؟؟؟؟ عزیزم بلاخره ماه اخر رسید بلاخره شمارش معکوس من و تو و بابایی شروع شد الهی بگردمت که تا 24 روز دیگه تو بغلمی بلاخره گرمای خونمون با نفسات 1000 برابر میشه بخدا خیلی بی تابتم خیلی منتظرتم یه انتظاری که سخت هست اما شیرینه هم دلم میخواد تمام شه هم دلم میخواد تمام نشه ... میدونم نگهداری ازت سخته میدونم شب نخوابی داره بازم استرس داره اما حد اقلش اینه که تو بغلمی همش فدای سرت عشقم من واست جونمم حاضرم بدم . مامانی التماست میکنم عجله نکن . باشه پسرم ؟ چند روز پیش درد داشتم خیلی ترسیدم همش فکر میکردم میخوای زودتر بیای همون روز رفتم دکتر و سونو شدم شکر خدا خبری نبود . تا الان که خیلی پسر گلی بودی و به...
30 خرداد 1391

فدای انگشتای دستت شم الهی ...

دیوونه شدم نه؟ الان ساعت 5:32 دقیقه صبحه همش دارم به این فکر میکنم کی میشه بیای با دست کوچولوت انگشتمو بگیری؟هومممم؟من هی تن تن دستو بوس کنم تو هم با گرفتن انگشت مامانیت احساس ارامش و امنیت کنی ... عاشقتم پسرم
20 خرداد 1391

عاشقانه های من و تو ...

  امروز میخوام  اول به کسانی سلام کنم که واقعا هوای من و رادینمو  داشتن و دارن و توی این مدت تنهام نذاشتن از مامان سوگل عزیزم که مثل یه خواهر واسم دل میسوزنه . از نیکوی نازینمم که اونم با سن کمش بازهم دل داریم میداد و همه ی دوستان که تک تک اسم نمیبرم ولی واقعا لطفی که بهم دارید رو با تمام وجودم درک میکنم امیدوارم همیشه و همه جا در کنار خانوداه هاتون شاد و سلامت باشید و باز هم امیدوارم بتونم واستون جبران کنم این محبت و دلگرمی دادن هاتونو واقعا دوستتون دارم ... باور کنین ... و بعد از اون سلام میکنم به نور دو چشمم به دلیل زنده بودنم به کسی که  ندیده عاشق بند بند وجودش شدم به پسر نازنینم رادینم ... ...
19 خرداد 1391

از هر دری سخنی ...

سلام به یکی دونه ی خودم خوبی مامانی ؟ پسرم خیلی وقته سری به وبلاگت نزدم اما امروز روز مرد و پدر هست روز تولد حضرت علی (ع) منم گفتم  روز مرد رو به مرد کوچولوی خونمون تبریک بگم کادوش هم واست خریدیم من و بابایی روزت مبارک مرد کوچولوی من ایشالا خدا تو و بابایی رو واسم نگه داره چند روز پیش لباسایی که قرار به امید خدا توی بیمارستان تن نازت کنیم رو شستم وای الهی دور خودتو اون لباسات بگردم مامانی که اینقدر کوچولو بودن همش اشک میومد تو چشام و قربون صدقت میرفتم  ... به نظرم اولین تجربه ی مادرانم بود واقعا شیرین بود ساعت و تاریخشو نوشتم که همیشه یادم بمونه بابایی هر چی گفت بزار توی مینی واشر یا بده خودم بشورم نزاشتم گفتم چه ...
14 خرداد 1391

عزیزم قدم گذاشتنت به ماه هشتم مبارک ...

سلام جوجه خروسه هشت ماهه ی خودم سلام عشق پاکم عزیزم هر لحظه داریم به هم نزدیک و نزدیک تر میشیم امروز به لطف خدا 7 ماه تمام شد که تو دلمی مهربونم 7 هفته ی دیگه صبر کنیم به امید خدا میای تو بغلم ما که دیگه کم کم داریم خودمونو واسه قدمهای کوچولوت اماده میکنیم اتاقتو مرتب کردیم الهی بمیرم که نمیتونی نظرتو بگی در مورد اتاقت خدا کنه خوشت بیاد فدات شم... بابایی با هزار ذوق و شوق یه طرف اتاقتو البته توی سقفش هالوژن گذاشته دیشب باهم رفتیم نصبشون کرد نمیدونی چه کیفی میکرد ... یه بار برق گرفت بابایی رو یه بارم با چاقو دست خودشو برید اما آخ نگفت چون اوناهم واسش شیرین بود خلاصه پسرم تا یکی دو هفته ی دیگه اتاقت اماده ی اماده میشه البته...
27 ارديبهشت 1391

روز زیباترین موجود دنیا مادر مبارک...

سلام عمرم ... خوبی دردت به قلبم ؟؟؟ عزیز دلم امروز تولد حضرت فاطمه زهراست که توی کشورمون به اسم روز مادر و زن نامگذاری شده منم امسال یعنی سال 91 اولین سالیه که به لطف خداوند مهربون و همین طور قدمهای ناز و کوچیکت مادر شدم . باورت میشه رادینم ؟؟؟ من یه مامانم .مامانه یه موجود کوچیک و معصوم مامانه کسی که خدا اونو با دستای مهربونش گذاشت  تو دلم هر کس بهم تبریک میگه روز مادر رو بهم میگه روزت مبارک مامان کوچولو .فکرشو کن عشقم خدایا شکرت ... برای توصیف این روز قشنگ کلمه یا جمله ای نیست یا بهتره بگم من نمیتونم با کلمات قشنگ واست توصیفش کنم فقط ازت میخام که با دستهای کوچیکت دعا کنی هیچ خونه ای بی مادر و هیچ بچه ای در ...
23 ارديبهشت 1391

پسرم بیا بهم قول بدیم قدر بابا رامین رو بدونیم ...

همیشه نوشتهام از همین جا شروع میشه از یه سلام سلامه یه مامانه منتظر و دل نگران به دلیل نفس کشیدنش واسه زندگی به کسی که ثانیه ها و  دقیقه هاشومال خودش کرده به کسی که اینقدر واسم عزیزه که حتی نمیتونم یه لحظه ازش غافل شم هر بار میخام یه جور دیگه شروع کنم نمیشه که نمیشه ...  سلام ادم کوچولوی من سلام پسر هوشیار خودم که مطمئنم همه چیزو میفمی بخدا از خودم نمیگم ازحرکاتت میگم مامانی تا بابایی صورتشو میزاره رو شیکمم مثل نگهبانا تو دلم میچرخیو هر جا احساس خطر کنی لگد میزنی بخدا خیلی جالبه یه بار زدی ما شک نکردیم 2 بار 3 بار بعد فهمیدیم داری به صورت بابایی که چسبیده به شیکمم واکنش نشون بابا هم از ذوق نمیدونی چه کار میکرد ...
8 ارديبهشت 1391

دار و ندارم تو گریه هامو میبینی ؟؟؟

سلام کوچیکم سلام بهونه ی من واسه زندگیم ... مامانی تو روخدا ببخشم دست خودم نیست نگرانیام تمامی نداره پسر قشنگم میدونم خیلی با گریه هامو استرسام اذیتت کردم به خدا وقتی برای اولین بار ببینم اون تن ظریفو قشنگتو از خجالت روم نمیشه تو صورت پاک و معصومت نگاه کنم عزیز دلم میدونم هیچ بهونه ای قابل قبول نیست که من اینطوری با نگرانیام اذیتت کنم ولی مامانی به جون خودت که توی این دنیا از همه چیز و همه کس واسم مهمتری دست خودم نیست هر چی میخام بی خیال باشم هر چی میخام اذیتت نکنم نمیشه هر روز یه اتفاق جدید میافته که نگرانت شم مامانی آخه مامانی نفساش به اون حرکتای دست و پات وابسته شده هر لحظه چشمم به شیکممه که حرکتتو ببینم خیلی دوست دارم گل نازم پسر...
5 ارديبهشت 1391

کمی گلایه از طرف بابای آقا رادین .....

یکی از دوستان با اسم مستعار یک بیننده باشعور نظری رو در وبلاگ پسرم ثبت کرده بود که منو متعجب نکرد چون امثال این اتفاق در جامعه زیاد دیده میشه اما ایرادی که به این دوست با شعور و کمی کم دل و جرعتمون میشه گرفت این بود که متاسفنه ایمیلشونو درست وارد نکرده بودن و امکان پاسخگویی از طریق ایمیل فراهم نبود.دوست نداشتم این بحث در وبلاگ پسرم که محل دلنوشته های همسرمه و قراره یادگاری باشه از این روزها برای پسرم مطرح بشه . بهمین خاطر از شما بازدید کننده های محترم عذرخواهی میکنم و مطلبی که در ادامه نوشتم فقط خطاب به دوست باشعورمون و دوستان باشعورشونه گرچه می دانم : آهـنـی را کـه مـوریـانــه بـخــورد نتوان برد از او به صی...
31 فروردين 1391